وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.

داستانی درباره کمیسر رکس و گدئون بورکهارد و توبیاس مورتی. وکیل به آرامی صحبت می کرد هیچ مقدمه چینی اضافه ای نداشت همه ی حقایق و ماجراها را شرح می داد اما به آرامی. ریچارد احساس می کرد به بازی گرفته شده. گاهی سر را به علامت انکار تکان می داد گاهی هم با خشم و حیرت به وکیل خانواده ی . خیره می شد تا حرف هایش را پس بگیرد و بگوید که سربه سرش گذاشته است. نوزادی که پدرش آن را خیلی دوست داشت.

سلام خوشحالم که بعدمئتها پای من خوب شده وراحت میتونم قدم بردارم خداروشکرخدایاخیلی مهربونم. میدونم منو میبینی میدونم صداموخیلی خوب میشنوی خواهرمو فراموش که نکردی زود زود اونو به ارزوش برسون حتی شده همین فردا. امرورافطارتواین هوای بارانی خنک مامان شهربانو روبابابادعوت کردم بعداقایی اومدبمیرم براش خسته بودخیلی. خداسلامتی وعمرباعزت بده بهش آمییییین خدایاکمکمون کن که پوله ماشینمون برگرده وصاحب خونه بشیم. سه شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۴. یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴.