من این داستانو که ادامه دو داستان قبله به کمک حاج عبدالرضا انصاری عزیز نوشته ام و از حاجی بخاطر اینکه در این داستان به من کمک کردند تشکر میکنم. همان طور که در داستان قبل خواندیم من و دوستانم از سالها قبل برای انجام کارهایی بزرگ در سر زمین حیوانات برگزیده شده بودیم. بز به گورخری که آنجا ایستاده بود گفت به شاهین بزرگ بگو تا بیاد. بز به شاهین بزرگ گفت نشانی دوستان آقا حمیدو ازش بگیر و .

ارزانترین سامانه اس ام اس. کوچیک تمام اونایی که حسابی هوای بچهای مدرسه رو دارن. خاطرات خوب هرچند هم که تلخ باشن باز هم شیرین هستند. فقط و فقط بخاطر اونایی که توی اون خاطره سهمی داشتن.

چیزی تو ذهنم نمی یومد. این همه دیر به دیر. بخدا این چند روزا خیلی دلم میخواست به همه سر بزنم و یه نظری کنجیر دهنده ای. همه بدم اما یکمی گرفتار بیدم! و خنده دار استفاده کنم! .

سلام به دریایی که فاصله ی آن از خانه ام کمتر از 100 متر است و هر چه دارم از آن اوست و به مانند ماهی ها به او وابسته ام. با تو خوشبخت ترین انسانم. گوش به نجوای اب می سپام. وجودم پر می شود از شوق. همه حالات دریا دیدنی است. حتی وقتی پیشانی اش چین برمی دارد و لب هایش از تلخی کف میکند. یعنی نثار همه ی پاکی ها و زلالی ها به دل هایی که از اهالی باران اند.

خدایی که جواب فریاد های بی صدام رو داد و فراموشم نکرده. قهوه تلخی سفارش داده و رو به رویم نشسته. من شکلات داغ را ترجیح می دهم. انگار خندیدن بلد نیست! خونسرد و آرام فنجانم را نزدیک لبم می برم. داغ است! نگاه سردی دارد فنجان را محکم می گیرم تا سرمای نگاهش را جبران کند. نگاه زمختش را از من می گیرد. شکلات داغ را دوست دارم. اما شکلات داغ من سرد نشده است! دوستای گلم من دارم میرم مسافرت.

دیشب با خدا دعوایم شد . با هم قهر کردیم . فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد. رفتم گوشه ای نشستم . صبح که بیدار شدم . پیرشدن درخم کوچه های انتظار! بی خداحافظی کسی راترک نکن. نمی دانی چه درد بدی است.

به خلوتگه تنهایی من خوش آمدید. سلام دوستان عزیزو مهربون بوشهریم. زمانی خبر زلزله بوشهر رو شنیدم که خودم در بدترین شرایط بودم و دیگر توان تحمل دردی دیگر نداشتم. نمی دونم توی این موقع ها چی می شه گفت که آدم بتونه عمق ناراحتیش رو ابراز کنه و بتونه با هم میهن خودش ابراز همدردی کنه. متأسفم و از خداوند بزرگ براشون طلب صبر می کنم.