داستانها و خاطرات و دل نوشته ها. چقدر اون کبوتر سفید مشغله فکریش زیاده. یه قفس داره یه قفس که بهش عادت کرده. یه زنگوله به پاهاش داره. با این که بال داره ولی تا حالا به جز یک مسیر کوتاه و پرواز نکرده. غذاشو همیشه تو قفس براش میریزن میخوره. بهش گفتن که یه قفس جدید میخوان براش بخرن. چقدر مشغله ذهنیش زیاده! نمیدونه قفسش بزرگتره یا کوچیکتره. نمیدونه میتونه بهش عادت کنه یا نه. نمیدونه اگه قفسشو عوض کنن بازم اجازه پرواز بهش میدن یا نه. چقدر به کم قانعه! کوچ پر از خطرشان.

دست و پا زدنم تو بد بختی. وای دارم از خستگی می میرم. واسه این جا و واسه ی همتون اونم خیلی زیاد. خیلی رو شک بودم وقتی فهمیدم. درس یه هفته قبل رفتن سانی به ترکیه بود مردسه ها تعطیل بودن. همون روز که دفنه مرد یاسی خبرو داد رو شک بودم.