من محبت را زمانی احساس کردم که دختر بچه برای اینکه صورت پدر گارگرش زیره آفتاب نسوزد در نقاشیش خورشید را سیاه میکشید! یکشنبه 14 اسفند 1390.

آدما نباس دوست پیدا کنن. وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی. وقتی نمیتونی درد و دل کنی. یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی. و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت. هی بغض تو گلوت گیر میکنه. با قلبی معلق و پایی در هوا . دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است .

طوفانی ام می کنی با چشمهایی که آرام تر از آرامش است! من برعکس خیلی ها. من عقده ای و بی احس اس. خوشم نمیاد از اونایے که خودشونو بالاتر وبهتر از بقیه میبینن. ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ. ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ! .

هیچ دیدگاهی برای داستان کوتاه دهکدهی جیرول. منبع نور دهکدهی جیرول ماه بود و خورشید. آسمان گهی آبی بود و گه سرمهای با خالهای نقرهای. تکیهاش به دیوار بود و در کنار میز کوچکی لم داده بود. یک بطری نیمه خالی و یک بطری پر بر روی میز بود. برگرفته از کتاب شازده کوچولو.

اینجا بهترین وبلاگها از همه سرویس ها معرفی می شوند. در این مدتی که نبودم نظرات عزیزانی رو که وبلاگاشون رو گذاشته بودند می خوندم. خب راستش اکثر وبلاگ ها بصورت شعر هستند یا تریپ غم! ولی هنوز به وبلاگ های خوب امیدوارم. نوشته شده توسط گل پسر. وبلاگ برتر این ور اون ور. وبلاگ برتر این سری یک وبلاگ خیلی خاص هست و تک.

بیست و پنجم بهمن 1391. در خلوت شهر بزرگی بنا میشه. گرمایت را از دور احساس میکنم. دیگر هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد. حقیقت بزرگی در وجود کوچکم هست. مرا با خود آشنا کن.

کلاغ ها فریاد می زنند. و من سکوت می کنم. این مزرعه ی زندگی من است. خشک و بی نشان! اینها تنها کلماتی اند که وصف این روزای منه . پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است. و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.