اصولا یک خوبی ای که ما داریم این است که معمولا کارهای عقب افتاده ی خانه را انقدر انجام نمی دهیم تا خود کار از رو برود و یک فکری به حال خودش بکند. این دفعه حتی زنگ هم زدم نمایندگی! اون دستبند خیلی بیشتر از قیمتش نشون می ده.

از روزهای نیستی و باران. نوشته شده جمعه ۲۳ مرداد۱۳۹۴ساعت توسط زهرا. بلاگفا لطف کرد و منو به ادرس قبلیم برگردوند! همه ی نوشته هام تا دو سال قبل ریموو شده. وبلاگم برگشته به دوسال قبل اونم تو این روزهایی که زندگیم دوباره همون حال و هوا رو داره. نوشته شده شنبه ۱۷ مرداد۱۳۹۴ساعت توسط زهرا. با تو بازی میکنم . به سان بازی کودکان . هر چه بیفتم دوباره برمیخیزم. حالا مدتهاست تمام وجودم میدان جن.

سوت پایان را بزن! خسته ام از دویدن های بی حاصل. گیلاسم را که پر می کنی از بدمستی هایم می گویی و من حرف هایت را نمی شنوم. دارم سعی می کنم بغض م را فرو بدهم که در مستی اشک نشود و ضیافت مان را خراب نکند. دارم له می شوم زیر بار از دست دادگی. من ته مانده ی وجودم را به قمار آوردم و در هم آغوشی با تو باختم ش! غرق بوسه ام می کنی.

میومدم خونه هنوز لباسامو درنیاورده میفتادم به جون خونه. بعد که حسابی خسته میشدم مینشستم جلوی تلویزیون و فقط نفس می کشیدم. با یه حس تیره و تار. خسته بودم اما نه خسته ای که بخواد باعث بشه کار نکنم. صبح تو خیابون که قدم میذاشتم بهار دیگه ای میشدم . تند تند قدم بر میداشتمو نفس میکشیدمو به این قکر. میرفتم دفترچه میخوریدمو خودکار که بنویسم.