Date Range
Date Range
Date Range
این بار خیلی بهتر بود آقاهه. شاید فکر می کرد قطعی نیست که میریم پیشش. به هر حال امیدوارم خطبه رو خوب بخونه و شوخی لوس نکنه.
زندگی من ازین به بعد! تو قلب من یه امپراطوره. هرکسی رمز نداره بگه تا تقدیم کنم. در مورد دوران پیری مون با ایلا حرف زدم و کلی خیالبافی کردم. همه ی زندگیمو همینجوری زندگی کردم و روزامو گذروندم. همین الانشم هدفام چیپن! من از تینیجرا متنفرم. عاشق حوضایی هستم که دورشون پر از گلای شمعدونیه.
عاشقتممم عاشقتممم عزیزترینم ماهم فدات میشممم میمیرم برات عشقمم. یکشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۳? خانوم کوچولو و پسر شجاع. الانم که خورده به امتحانات و طول ترم کلا یه کلمه هم نخوندم اما قول میدم به زودی یه آپ طولانی داشته باشم مراقب خودتون و عشقاتون باشید عزیزای دلم. شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۳? خانوم کوچولو و پسر شجاع. تختے کہ امروز صبح خالے شد . و قلبے کہ دیگر روے تکرار نیست. و ھوادارانے کہ دیگر نمے توانند نگرانت شوند. و صدایے کہ تا ابد جاودانہ مے ماند. جمعه بیست و سوم آبان ۱۳۹۳? خانوم کوچولو و پسر شجاع.
وقتی مامانم اینا بعد از 1هفته کنارهم بودنمون میرند اصفهان. و همسر مهربونم گریه های بی وقفه من رو که میبینه میبره دور دور تا دلم باز بشه. پارسال این موقع ها پیش مامانم اینا بودم و داشتقم جهیزیه می خریدیم. دلم تنگه واسه پل خواجو. اما الان جایی هستم که 1روز آرزوم بود. همسر کیک و نوشابه می خوره و من آپ میکنم. همکارم میگفت شبا یاد داشت کن. اما من کلا آدمه نوشتن نیستم. 1همکاری داشتم که بعد .
مدام با بغض اینور و اونور میکشونمش. میخاستم عکس سبدای گلو بذارم.
کیستی که من اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم. تازگیا متوجه شدم که یه خواستگار با شرایطی که رد کردنش تقریبا امکان پذیر نیست سرو کله ش پیدا شده! حالا تمام نگرانی من خلاصه شده تو این قضیه.
در اینجا روزمرگی ها و یکسری نکات نوشته میشه. ناخن هایی متوسط و مرتب.
OO ma tit vi Oo -. Voila mon BLOG, c ma tite vie en général mé zamis, ske jm, ske jm pa. Vs ete des mef super.
Hey hey slt a tous é b1venue. Abonne-toi à mon blog! Présente toii en 5 coms. Je veuùt plus te connaiiitre.
Abonne-toi à mon blog! New blog New blog.
Abonne-toi à mon blog! Et vOulà ma surprise chers amis! .
Wednesday, May 23, 2007. No definitivamente esto sería una broma demasiado cruel. Finalmente desecho esas teorías y pensó en Dios. Sí, era lo único cierto que le quedaba tenía que aferrarse a Él. Todo esto lo pensaba frente a un pequeño espejo de agua al que iba desde hace mucho cada que necesitaba estar sola. Era un lugar perfecto ya que rara vez pasaba alguien por ahí. Wednesday, March 14, 2007.