روزها بی تو می گذرند و شب ها با تو نمی گذرند. تمام درد من این است. منتظر آدرس برای ارسال جواب هستم. و تصویر زنی که پشت پلکهایم سیگار می کشد را تار کرده است. شعر دارد در من پیر می شود. اشک می آیدچاره ای کن! می خواهم تو را آرزو کنم اما می دانی چیست! ب ساعت من دیگر دیر شده. دلم که هوای بودنت را می کند. می آیم و اینجا برای تو. می نویسم که تو بخوانی.

نوشته شده در Mon 17 Aug 2015. نوشته شده در Sat 15 Aug 2015. نوشته شده در Thu 13 Aug 2015. اما احتیاج به زمان دارم. نوشته شده در Wed 5 Aug 2015. نوشته شده در Mon 3 Aug 2015. از تنهایی ات فلسفه می بافی. اشکی مساحت گونه ات را وجب می کند. و تو بیهوده حضورش را. کنار لبخند هایت نادیده می گیری. چه زود پیر می شوی.

آشنایی با شهر جنت مکان. به امید آنکه مورد رضایت شما قرار گرفته باشد. ای ام ای ام وان AMAM1. تقدیم به تویی که برام خیلی عزیزی.

به شوق نور در ظلمت قدم بردار! حدود یه هفته تا ده روز نیستم و نمیتونم سر بزنم بهتون. و سوال های مثل این.

شب قدر در اندیشه دکتر شریعتی. دست کینه افلاک بسته بال وپرم را. بهارم بی تو سرد است. جایی برای دلتنگی های تو. آن روز که از چرخش نامتناهی زمین برگرد خویش رقم خورد در باور. ویا حداقل بسیاری از مردم. نحس بلکه فراتر از آن بودکه با دوشنبه.

هر کس این پست رو میخواند. من ازش خواهش میکنم یک نامه به خودش بنویسد در حدود دو یا سه خط. اگردوست داشت بیشتر هم شد که چه بهتر. بهترین نامه رو میگذارم تو پست بعدیم. من هم برای خودم مینویسم. خواهشا ازجایی کپی پیس نکنید. هرچی از دل برآید بر دل نشیند. مهناز خانم بیا اینم نامه خودم حالا بنویس. یادم میاد اون روز .

خدایابخاطرتمام داده هاونداده هاشکرکه توهرچه بدهی خوب. وهرچه ندهی صلاح من است. باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست. وین جان بر لب آمده در انتظار توست. در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست. جز باده ای که در قدح غمگسار توست. ساقی به دست باش که این مست می پرست. چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست. سیری مباد سوخته تشنه کام را. تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست.

ﻭﺍﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ . ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ . ﺟﺰ ﺗﻮ! نگاهت را گره بزن. یا تو که قبل رفتن مرا نمی بوسی. مبادا به هم بریزد .

راستش آن موقه ها خیلی دلم میخواست مثل او باشم. امآ خب این را هم نمیدانستم که او دلش. باشد کسی که بتواند کشفش کند. کسی که او را به دنیآی دیگری ببرد و جور دیگری بخنداند! کسی که بآ گرفتن دستآنش حسی شبیه عشق. من این ها را نمیدانستم. و هر روز از او دور میشدم دور و دور تر.