دو هفته اس هر جلسه قید کلاس مبانی رایانه رو می زنیم و نمی ریم سر کلاس و معلم بیچاره که واقعا هم خیلی ماهه مجبوره به خاطر ما از سایت بالا بیاد طبقه ی پایین توی کارگاه و کارامونو نظارت کنه. امروزم که مشغول کار ۲ متر در ۳ مترمون بودیم و واقعا نمی تونستیم کار به اون بزرگی رو جمعش کنیم از کلاس زدیم و نرفتیم. صب با غزاله رفتیم بالا با خانوم x کار داشتیم یه دفعه دیدیم یه اتوبوس بچه ریخت تو مدرسه. امروز بعد از اینکه کا.

دو روز مانده به آخر دنیا. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود . اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید . کفش دوزکی را تماشا کرد . او همان یک روز ز.

نمیدونم چرا کسی که طاقت اشکامو نداشت به بارونی موندن چشمام راضی شده. از این آدما بدم میاد. از این آدمایی که خودشون هر کاری رو که فکرشو کنی کردنو حالا. توبه کردنو واسه ما جا نماز آب می کشن. آخه یکی نیست بهشون بگه اگه شما ۳۰سال پیش مسجد و جبهه میرفتین واسه جو و حال و هوای اون موقع بوده که شما میرفتین.