یه زن معمولی که دوست داره راحت زندگی کنه دوسش داشته باشن دوسشون داشته باشه! پنجشنبه 21 دیماه سال 1385. سهشنبه 19 دیماه سال 1385. نمیدونم چرا انقدر از درس خوندن خسته شدم! از وقتی یادم میاد داشتم درس می خوندم! یا مشق می نوشتم یاد حفظ میکردم یا استرس امتحان داشتم! یکی نیس بیاد به من بگه اخه چرا همون رشته مهندسی کشاورزی رو نخوندی تموم شه بره! الکی برا خودم دردسر درس کردم! یه چیز جالب بگم که خودم هر وقت یادش می افتم خنده ام میگیره! البته به قول دوستان من به چی نمی خندم. منم با بغض گفتم اره یه چیزای بلتم.

خاطرات مسافری آشنا بر بال الکترونهای بی پروا. مادرم به مدت یک ماه به بنگلور آمد و حدود یک هفته پیش به شیراز بازگشت. حدود ۳ هفته ای است که به خانه ی جدید اسباب کشی کرده ام و هنوز اینترنت ندارم. در مدتی که مادرم اینجا بود از میسور و خیلی جاهای دیگر دیدن کردیم. ماه گذشته جمعا ده روزی را در بمبئی سپری کردم. تازه دو سه روزی است که فرصت کرده ام به تلی از کارهای عقب افتاده سرک بکشم. و باز می گردم با یک عالمه عکس و خاطره .

روزهایی که تکراری نباشند را میتوان ثبت کرد. ارسال شده مارس 22, 2010. ارسال شده سپتامبر 24, 2007. خبر مرگ محسن رو از برنامه خودش شنیدیم . تلویریون رو که روشن کردم علی صادقی با بغض و نم نمک ا.