Date Range
Date Range
Date Range
دلت رو خالی کن از هر آنچه که زیبایی دنیا رو ازت گرفته. راستش رو بگم اصلا نفهمیدم چطور شد که فردا عیده! یعنی فردا که نه . یه پنج ساعت دیگه! همسری هم دیگه حوصله اش از خرید کردن سر رفته و نمیشد مدام بکشونمش این مغازه اون مغازه.
اومدم با کوله باری از غر. سالهای دور از وبلاگ! این پست در چند اپیزود نوشته شده. رامونا و سایه روشن ها. عروس دل شکسته از قوم شوهر. دل نوشته های من و آقاییم. یادداشت های یک تیر انداز. اسکیس های روزانه ی من. روزمرگی های یک عدد من. دل نوشته های یک زن. سلام سلام صد تا سلام به دوستای گل. نه که من خیلی فعالم بلاگفا هم مزید بر علت شده بود. اول یه تبریک گنده به یاسی جونم که تازه فهمیدم بارداره و حدس میزنم نزدیکای زایمان ش باشه برای خودش و دوقلوهاش آرزوی سلامتی دارم.
مطمینم هیچ کدوم از همکلاسیهام به اندازه ی من درس نخونده. ممکنه با سوادتر باشن هاااا اما این ترم من خیلی درس خوندم. پس باید نمره م خوب شه! من تازه اول راه هستم! چیزی تا معدل خوب نمونده. نباید بزارم زحمتام هدر بره. نوشته شده توسط دختر دم بخت. پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394. بعد از کنکور ارشد امسال همش منتظر بودم خبری بشه اما نشد که نشد.
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش, وین سوخته را محرم اسرار نهان باش.
تمامی نوشته ها محصول ذهن نمداره اینجانب است. بهار در کوچهمان نشسته است بهار در میان قلبت تپیده است کافیست عمیق نفس بکشی تا بازدمت پر از عطر شکوفههای گیلاس شود.
ایشالا که سال 93 برای همه خوب باشه . برای مهسا عزیز دلم همچنان شادی و خوشبختی کنار عزیزترین هاش. برای هدیه عزیز دلم سالی که بالاخره رنگ شادی و ارامش و عشق واقعی رو ببینه . جودی عزیز دلم مامان بشه. مهره ی عزیز دلم هم به راحتی پسملش به دنیا بیاد و سالم و خوشبخت باشن . سارای عزیزم به همه ی چیزهای خوب برسه و یه عشق واقعی رو تجربه کنه . لیلای عزیزم هم مامان بشه .
ها با من رفیقن منا در حسرت عشقت. برای روز میلاد تن خود منا دور از دل و دیدت نزاری. توی قلبت می شینم من قلبت را جایی جا. دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385. من شکستم هر دو را. با تو گفتم تا بدانی. تا همیشه با من باش. دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385. به من و عشقی پاک.
باز هم جمعه می آید و پی او می رود .
باخدا همه چیز ممکن است. با خود فکر میکردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است اما خدا گفت. گم شده و گیج بودم فکر میکردم هیچوقت جوابی پیدا نخواهم کرد اما خدا گفت. خود را باختم و فکر میکردم نمیتوانم از عهده اش بر نمی آیم اما خدا گفت. تو از عهده هر کاری برمی. غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم اما خدا گفت. غم هایت را روی شانه هامن. فکر نمیکردم من آنقدر باهوش باشم اما خدا گفت. من به تو خرد لازم را میدهم.