هرگز چشمانت را به خاطر کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن. تمام اثاث خانه ام را فروختم جز یک صندلی. شاید روزی که بر می گردی خسته باشی ! متن های کوت ا ه . بی تو می میرم . عادت کرده به همه چی . چقد بو کردم هرشب پیرهناتو. که با عطر تنت آروم شه دردم. چقد هر شب بجای شونه ی تو. نشستم رو لباست گریه کردم. خودم میگم به عطرت به اتاقت. به دائم دیدنت بد عادتم کن. خودم میگم به حد مرگ خستم. دارم دیونه میشم راحتم کن. ولی واسه تو بی معناست.

دختری که همه رو عاشق کرد. Click To View Blog Posts. شب را دوست دارم! چون ديگر رهگذري از كوچه. پس كو چه هاي شهرم نمي گذرد تا سر گرداني. چون انتها را نمي بينم . به آن اشتياقي نداشته باشم شب را دوست دارم. چون ديگر هيچ عابري از دور اشك هاي يخ زده ام را. در گوشه ي چشمان بي فروغم نمي بيند شب را.

ღミ ミღ Weblog Love ღミ ミღ. تو ادامه ی وجود منی . آخر فهمیدم چه ربطی به هم داریم. که پ شت این همه ف اص ل ه. تا این حد به من نزدیکی. دل من با تو آرام گرفت. من است برای تشکر از تو. صبورانه همه ی بهانه گیری هایم را هضم کردی. و آخر هم با همان زنگ صدای همیشگی.

اسبی که دوست نداشت در جا بزند. مرد خسته و تشنه دستش رو بالای پیشانی سایبان کرد و در دور دست آسیابی را مشاهده کرد. با تمام رمقی که در پاهایش باقی بود خود را به سمت آسیاب کشانید و با تمام قوا درب آسیاب را کوبید. پیرمردی مو سفید درب آسیاب را باز کرده و به جوان خسته و عرق کرده چشم دوخت.

ديوانگ ي هاي يك دي وانه ي م ونث! سخن اين است كه ما بي تو نخواهيم حيات . چقدر دلم برای اینجا و برای آدم هایی که همراهم بودن و خیلی خیلی با محبت تنگ شده . چه حس عجیبیه خوندت حال و احوال آدم هایی که تا مدت ها بعد از اینکه من. اینجا رو گذاشتم کنار باز هم به یادم بودن و محبت شون تا آخر دنیا هم یادم. و چقدر دلتنگ کننده تره قبول اینکه اینجا بهترین و بدترین خاطرات رو نوشتم. اینکه خودم هم دیگه طاقت دوباره خواندن نوشته هام رو ندارم چون دیگه. من گذشته رو رها کردم. با همه ی خوب و بدش .

شب سردی است و من افسرده. راه دوری است و من خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت. غمی افزودمرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی. بی خبر آمد تا به دل من. قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من.

موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست مرد مزرعه دار. تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن. مزرعه يك تله موش خريده بو. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به. همه ي حيوانات بدهد .

دنیای واقعی مانند دنیای مجازی نیست كه. پس خوب حواست را جمع كن كه. اگر بخاطرش نگاهم كنی! .

چون بسي ابليس آدم روي هست . پس به هر دستي نبايد داد دست. امروز كه دارم اين نوشته رو ارسال ميكنم 4ماه و 9روز مونده به 4 سالگي وبلاگم! صفحه اول و آخر.

سلام بر همه ی شما عزیزانی که به من لطف میکنید و از این وبلاگ دیدن میکنید. بامید روزی که وبلاگی بی نقص وزیبا را به کمک نظراتتان داشته باشیم. راستی میخوام وبلاگو هر هفته به روز کنم . اگه ليورپولي هستي كيليك كن. خانم مهرنوش با طعم تمشك. بزرگ ترين مستند ساز دنيا .