من و فیزیوتراپی و مشاور . یه خبر از خودم . دلم بد جور گرفته . هوای حوصله ام بد ابریست! اطلسی جون و فرنام جونش. باید دوست داشتنت را بغل بگیرم فری جون. پیچ و مهره و واشر عزیز. چرا تن به این رنج می دهد عشق. دنیایی به رنگ یاسی جون. روبه راهی بعد از سی سالگی . روزهای خوب پاییزی - زهرا جون. روزهای خوش نامزدی دردونه جون. گلی جون و آقای همسر.

30 ساله -مجرد-مهندس-در جستجوی راه تکامل انسانیت. چرا تن به این رنج می دهد عشق -آشتی. خاطرات یک خواهر شوهر -دیبا. روزنوشت های یک بز کوهی. عاشقانه های یواشکی - بانو. دلنوشته های من - بانو فاطمه.

ثانیه هایی که کند میگذرن! بچه ها شدیدا به کمکتون نیاز دارم. یه مقدار تغییر روش دادم و فعلا اوضاع رو براهه! حمیدرضا خیلی اینروزا فکرش درگیره منم دیگه از تو فاز غرغر دراومدم و دارم بهش محبت میکنم نوبت مشاوره هم دارم جور میکنم که بریم آخه .

بابا رفته رفته بعد از یکسال بهتر شد بعد که من شاگرد اول شدم توی دانشگاه باز بهتر شد سعی کردم اونجوری که میخواد رفتار کنم که دیدش عوض بشه که شد و الان بی نهایت منو دوست داره خیلی بی نهایت. یکبار دیگه هم خان اومد خواستگاری که بابا حسابی فحش داده بود و عمومم اینارو بهشون گفته بود این دو سال بعدی سعی کردیم شرایط مالی تحصیلی کاری رو بهتر کنیم موفق هم شدیم. اوضاع من پیچیده تر از این حرفاس خیلی بیچارم من با این خانواده.

خاطرات من به عنوان مادر و همسر. از اونجایی که نمی دونم چرا نمی تونم صبح ها زود بیدار شم و نماز صبحم قضا می شه. امشب که مهمونی بودیم و تا رسیدم خونه و خواستم بخوابم دیدم محاله بتونم برای صبح بیدار شم اینه که تصمیم گرفتم ی جوری خودم مشغول کنم تا بتونم لااقل عذاب وجدان دیر بیدار شدن از خواب نداشته باشم که بهترین چیز اینترنته. قبل این که بیام اینجا ی عالمه مطلب هست که می خوام بگم اما نمی دونم چرا الان یادم می ره.