Date Range
Date Range
Date Range
شن بار ظلمات می بارد! در اشعه بار عصر معكوس. وقتی نخستين درخت بر زمين سايه می گستراند. من خنكای مرموز هستی را. خاصه با خلاصه شدن خورشيد. من هر دميده شدن را. در هر سپيده دم زمين. با چشمانی به فراخی گشوده. من هر نديده شدن را نيز می ديدم -. و باد افسار گسيخته و وحشی در شبان خاك. و كودكانی كه با باد سوتك می نواختند. ناگهان به تمامی مردند! شادمانه و شاکر .
سوگند به قلم و آنچه با آن می نویسند. شاید هر نویسنده در حباب مواج خودش زندگی می کنه. وقتی میخواد دنیای بیرون از حباب رو ببینه و بنویسه. موج های حباب مانع شفاف دیدن بشن. حقیقت نشون دادن اونچه که رویاست. یا پنهان کردن اونچه که حقیقته. این وسط اگر یه ترمیناتور سر و کله ش پیدا بشه و. شروع به ترکوندن حباب ها کنه. اون وقت دیدن دنیای وحشتناک پیش رو باور کردنی نیست. چون ما دنیا رو با اونچه که نوشته میشه باور میکنیم. چیزی رو که می دیدی و باور نمیکردی.
آنکه به در میکوبد شباهنگام. به کشتن چراغ آمده است . نور را در پستوی خانه نهان باید کرد. ردیف جلو نشسته بودم و جلسه جان می کند. این آغاز من و محمد صادق بود. آغاز دردهایی مشترک قرص هایی شبیه بهم یا زخمهایی. برای او که باران را برایم آرزو می کند . بر گلوی سه تار بود. مهتابی خاموش پاشیده بر پنجره ای. یا زخمی که همیشه تازه است. بوی تیر میدهد شبهای بارانی. عطر باروت بر شقیقه ام.
یا حمید به حق محمد یا عالی به حق علی یا فاطر به حق فاطمه یا محسن به حق حسن یا قدیم الاحسان به حق حسین. ღ بغض کهنه من ღ. سلام! دلم واستون تنگ شده بود . آخه میدونین یکم همچین حالم حال نیست . حیف وبم جاسوس آشنا زیاد داره نمیتونم راحت درد دل کنم باهاتون . واستون آرزوی شادی دارم سال خوبی داشته باشید. 2 روز مانده تا داغ عزای عمومی دلم تازه شود . تو را میخواهم و آغوشت را! بغض هایم را .
محمد حسن چگینی زاده عزیز. تراوشات مغزی یک پسر باکره.
طوری خاطره بسازید که بعد از شما هم بتواند زندگی کند . تو هر جارو بگی گشتم. که شاید باز پیدا شی. به عشقت زنده موندم کاش. هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد. به همین دلیل ناشی به دنیا آمده ایم. حتا اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم. هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم. هیچ روزی تکرار نمی شود. نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست.
و چه سنگین میرود این تابوت از بس آرزو دارد. به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد. و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد. دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس. سند عشق به امضا شدنش می ارزد. گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم. کوشش رود به دریا شدنش می ارزد. باز همان آتش سردی که هنوز. حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد. با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم. به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد. دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد.
درون یک قفس از میله های فولادی. فلک فکند و نکرد از وجود من یادی. درون من غم باران و درد آبادی. شکفته بذر سکوت و در این خلا بر گوش. نمی رسد بجز آوای جغد فریادی. جهان همیشه پر از درد و ناله و هجران. و خالی از تو و از شور و شوق میلادی. میان آتش جنگ گرسنگی آری. نمانده شوق نبردی برای آزادی. و عشق میبرد آخر مرا به بالا دست. قسم به بال پرنده شبی از این وادی. بگونه چگونه بمانم اسیر دست جنون. درون یک قفس از میله های پولادی.
به نام بی نام او. زمستان رفت و آری شد بهار اینجا. و مردم خیل رسوایان چه مجنون وار می جویند. ز خوشاب خمار هوش می بویند. و دوشاب گوار نوش می دوشند. چه عاشق وار می گویند. که بادا هر چه بادا باد. دل از غمها چه روبیدیم. و این پیمانه ها را از صبا آری پسندیدم. و چون میرفت از آبادگان شهر آذر. به او دستی تکان دادیم و گفتیمش. دلت دلشاد از سرمستی دوران.