لطفا برای مشاهده آن رمز عبور را وارد کنید. لطفا برای مشاهده آن رمز عبور را وارد کنید. لطفا برای مشاهده آن رمز عبور را وارد کنید.

یک زن خانه دار هستم. البته با فراز و فرودهای خودش. دوست دارم دوستان خوبی برای هم باشیم و در مشکلات به هم کمک کنیم و در شادیهای هم شریک باشیم. سلاام دوستان مهربونم صبحتون بخیر. امروز اومدم یه مطلب بزارم خیلی چیزا اومد تو ذهنم و انتخابش سخت بود. تصمیم گرفتم اون چیزیو بنویسم که دوست دارم داشته باشم . خیلی دلم هوس زیارت کرده .

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود. دلنوشته های مهربانو از آشنایی تا جدایی. این با ارزش ترین میراث من برای اوست. همراه و همسر تا انتهای عمر. ستایش میکنند و وقت غصه ها دست به دامانش میشن که از گرفتاری نجاتشون بده و وقت شادی.

امروز بالاخره این خواستگار ما اومد. آیلار وبچش وآیسان رفته بودن خونه خواهرم. آخه ما تقریبا هم محله هستیم. من وسودا هم بعد از رفتن خواستگارا رفتیم خونه خواهرم ودیر وقت برگشتیم. تو صندوق ماشین هست برید خالی کنید. اگر هم بخوای بدشو بگی میگن وا خواستگار درست وحسابی نداشتی.

در راستای شش تیر و عواقبش. هفدهم همین ماه برای تهتغاری نوبت دکتر داشتیم. همراه همسری و دوعصای زیربغلش بردیمش مطب. قطعا منم هربار مطمانش میکردم که همه چی خوبه. حتی از خوب هم بهتره. اما یه غمی توی چشماش برق میزد و با استرسی که پراز وجودش بود. منم باز از همون .

آنچه در زندگی و احساسات من میگذرد. سامانه ارسال گروهی اس ام اس. و برایت مهم نیست دیگران هم همین حس تو را نسبت به زندگیت دارند یا نه. خوشبختی را لحظه به لحظه میشود دید لحظه به لحظه میشود حس کرد و بویید حتی در زمانیکه در سرازیری زندگیت هستی. فردا آخرین مهلت ثبت نام در کنگره ی تهران هست کنگره هتل المپیک برگزار میشه! واقعا تکنولوژی عجب چیزیست ها! خدایا به خاطر زندگی خوبی که بهم دادی ممنونتم . خدایا شکرت که امید و انگی.

خسته از زندگی وادمای تکراری خسته از اونایی که از جیب پدرشون کندن. آخه رفیق من گوشی کیلو چنده من خودتو دوسدارم شاید دلمون واست تنگ شده باشه بیا یبار ببینیمت حد اقلش. خوب حالا که بحث بحث زرنگیه منم چند روز دیگه هر طور شده کلید میکنم میگیرمش گوشیو. برج 2 سال 92 رفتم خدمت حالا 2 ماهه که تموم کردم.

حالا که دارم اینارو مینویسم دوروز از عروسیمون گذشته ومن دیگه خیالم راحته خیلی سخته ازاولشو تعریف کنم چون اخریارو بیشتر یادمه. صبح زود رسیدیم ترمینال جنوب وقتی رفتم سرویس بهداشتی ترمینال تا صورتمو بشورم روم نشد تو اینه نگاه کنم. دیگه هی قطار میومد ومیرفت ما منتظر بودیم خلوت تر بشه اخر سر تصمیم گرفتیم تو این شلوغی جدا سوارقطار بشیم و شاخه نبات خیلی نگران من بود گوشیش هم از بی شارژی خاموش شد و گف اگه همو پیدا نکر.