ایوب ای پیامبر من . امیدوارم تو این هوای گرم تابس.

برات رمز روفرستادم اما هرچی نظر میذارم به کدتصویر قسمت نظرات گیر میده. بازم به نت محل کارم. گوشی من حرف گوش نمیده. انگار واجبه حرص الکی بخورم. افت وخیز فقط من عزیز. اونیکه دل می شکنه می خوام بره جهنم-تبسم خانم. بخند هرچقد غمگینی اوا خانم. بر بال اندیشه ها اقای خسرو پیری. برای دخنرم نگار مامان نگار خانم.

از آشنایی با آرمین تا پس گرفتن عسلکم. یعنی محتویات وبلاگ قدیمی را در پیوند های روزانه قرار. می بینم که بعد از اون طوفان سهمگین تو بلاگفا. سیستم نتونسته همه ی مطالب رو بازیابی کنه و تا سال 92 بیشتر برنگشته .

چقدر دلم برای اینجا و نوشتن تنگ شده. چقدر دلم برای اون روزایی که فکر می کردم سخت ترین روزهاست تنگ شده. نوشته شده در یکشنبه سوم اسفند 1393ساعت 12. حس سفید و خاکستری شدن اینجا! نشانه ی دوباره جوانه زدن است. چند سطر آبی می شوم. وسیع باش و تنها و سربه زیروسخت. یادداشت های یک عدد مامان خانومی. دورها آواییست که مرا میخواند .

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. روزهایی که گذشت پر بودم از حس مسئولیت. جای مادر بودن سخت ترین کار دنیاست. خاله شدم برای اولین بار رادین عزیزم عجب بوی مادرم را میدهد. با بچه ها سر گرمم باز مدرسه باز درس و باز سرو کله زدن با امیر. به همه دوستان سر خواهم زد سر فرصت. سلامی چو بوی خوش آشنایی. خدايا ما را دانايي ده.

این پست فقط خاطرات روزهایی است که با مارالم بودم. سلام عزیزان امروز فرصتی پیدا کردم تا کمی از سفرم رو برای شما عزیزان بنویسم. سلام و صد تا سلام. درود بر همه شما عزیزان. بعد از مدتها در لب تابم رو باز کردم. دوستان عزیز که وجودشون غنیمته. شرمنده که این مدت از همه بی خبر بودم یک مدت که مریض بودم و درد زیادی تو پام داشتم که منو از زندگی بیزار کرده بود.

امروز بالاخره این خواستگار ما اومد. آیلار وبچش وآیسان رفته بودن خونه خواهرم. آخه ما تقریبا هم محله هستیم. من وسودا هم بعد از رفتن خواستگارا رفتیم خونه خواهرم ودیر وقت برگشتیم. تو صندوق ماشین هست برید خالی کنید. اگر هم بخوای بدشو بگی میگن وا خواستگار درست وحسابی نداشتی.

نوشته شده در دهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت توسط بانوي مشرقي banooye mashreghi. خستگی را توبه خاطر مسپار که افق نزدیک است وخدایی بیدار که تورا می بیند وبه عشق تو همه حادثه ها میچیند که تو یادش باشی و همینش کافیست. نوشته شده در هشتم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت توسط بانوي مشرقي banooye mashreghi. نوشته شده در سوم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت توسط بانوي مشرقي banooye mashreghi. زندگی مثل یه مسافرت دو روزست. نوشته شده در سوم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت توسط بانوي مشرقي banooye mashreghi.

دفتر ثبت خیلی چیزا که حتی نمیشه توی دفتر خاطراتای قدیمی نوشت. اما بعد از چند روز نمیدونم به چه بهونهای دوباره این هیولای خوش خط وخال! پا به عرصۀ خونه گذاشت! منتها ایندفه میدونم که بزرگه اون برنامهها رو از روش پاک کرد و دیگه وارد اینترنت نشد.